۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه

سفره هفت سین



هفت سال شد که من از هفت سین دور مانده بودم. عید و آوارگی سالها بود که گریبانم را گرفته بود گلویم را می فشرد. سال نو و بهار و لباس نو همه در غربت بی معناست، گویی تکرار بوییدن گلی مصنوعی است. اما امسال دوباره هفت سین بی خبر و سرزده به خانه ام آمد. زیبا تر از هر وقت دیگر، من هرگز در خانه پدری هم چنین سفره ای ندیده بودم. گر چه عید ما فقط سفره نیست اما اینجا در غربت نمی توان توقع عیدی و دید و بازدید داشت. دوستان مجردند و همگی در اندوه روزهای خانه پدری، متاهل ها هم حال و حوصله مجردها را ندارند. خلاصه از هم دوریم و بزرگترها هم کلاً حال و حوصله هیچ کس را ندارند.
حال و هوای من بهاری نیست، شوق ماهی قرمز و پول نو هم ندارم، اما به انتظار بهار می مانم. شاید روزی دوباره برای شاد بودن و عیدی گرفتن. شاید بهاری دیگر در ایران، جایی که شکوفه هایش آشنایند.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

injoori dardash bishtaras.. ma ham asheghe dard...

daghighan mesle inja! yakh

Elina Azari گفت...

و سالها از پس هم میگذرن

yeganeh گفت...

اینجا هم در خانه پدری هفت سین تنها یک نماد است غم ایران درون سینه بسیار است