۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

تنها ایستاده بر دوش دماوند


بوسه بر لبان ستاره ، دست در گیسوان باد، نگاهش در اعماق شرمگونه ماه، دعا گویان لبانش سحر می طلبیدند. باران در معاشقه با ابر، عشق می پاشید برتن دردمند زمین.


تنها ایستاده بر دوش دماوند دست در گیسوان باد ذکر عاشقان را به گوش خدا نجوا می کرد. او مست وشاد وشوخ از قصهء راوی ،نگاهش در عاشقانهء ابر تا مغرب سفرمی کرد.


تنها ایستاده بر دوش دماوند، بوسه بر لبان ستاره، تسبیح گویان در پی سحر تا دامن شبنمهای آبستن خزید وخزید.


غروب دوباره آمد، ساکت ومرموز در پی آن معاشقهء بی فرجام. من ایستاده بر دوش دماوند سربر بالین سحر تا اعماق رویا بوسه می طلبم.


فربد طلایی

هیچ نظری موجود نیست: