۱۳۸۶ بهمن ۲۰, شنبه

باغمان را تند بادی دیگر در راه است

باغمان را تند بادی دیگر در راه است
گویی باغبان پیر دیگر قیچی حرس اش، برگ و شاخک و شاخسار نمی برد بلک شاخه و تنه و بعضی از ریشه ها را نیز می ببرد. از دید باغبان بسیاری از شاخه ها از بار اعتقاد زرد شده اند و بخش مهمی از تنه نیز کرم فساد زده است و بعضی از ریشه ها هم در آفت بی اعتمادی خشک شده اند و پوسیده اند، پس باید که برید و بدور انداختشان.
قیچی حرس بدور گردن شاخه هایست که در سرمای سخت طوفان شکوفه کردند و در حملهء بی شرم آن غریبه مست حافظ شدن بر جان باغ و باغبان. اما امروز باغبان پیر شده است و دیگر چنان مثل گذشته ها نمی اندیشد. او فردای سرنوشت باغ را جور دیگر می خواهد. ناله و نصیحت و ارعاب براو دیگر کار ساز نیست، گویی می خواهد باغ را برای تندبادی دیگر آماده سازد.
سنگ وملاک معیار درک باغبان از باغ آباد، حالا هزار بار متفاوت تر ازروزهای جوانیش شده و هر میوه و شاخه و شکوفه ای راه به درگاه سلیقهء خود نمی پسندد. باغ سالهاست از نظر او خالی از اخلاص و بندگی شده است و باغبان دلگیر از این همه گلهای جور وا جور فقط میل به حرس دارد. عده ای شقایق و عقاقی و شمعدانی مغموم و عده ای شاخه و شاخسار نگران در کنار دیگرانی که از پیش آرام گرفته بودند و سر در لاک خود می جباندن می روند که در درد باورهای دروغین خود کمی بیاسایند و شاید بی اندیشند و شاید بگریند و شاید بعد از تمام این شایدها این بار بخواهند که برگردند و محکم طلب کنند حق خود را از باغبان.
حکومت بر این باغ ازان باغبان است، اومی گوید کدام لاله را باید کاشت و کدام شعمدانی را باید قلمه زد. او از وقت آب ما و نور حیاتمان آگاه است. اوست که می داند آفت چیست و توطئه باد غربی کی شروع به وزیدن می کند. او می داند سنگ ریزها سالهاست که بر دوش راه آب باغ جمع شده اند و هر از گاهی بیلی می طلبد و لایروبی در اعماق باورهای خرد و کوچک چاکرانه اشان.
باغبان در حراست لاله های خونین برگش چه با حسرت می خواند و از آن روزها به بعد دیگر هیچ سبزینه ای را زیبا نمی پندارد. آری نغمه های باغبان بوی تند بادی دیگر می دهد تندبادی از جنس ناجور نا امیدی و دلسردی، خفگی و فریاد. او می داند اگر قیچی بر دست دارد و سم آفت بر دوش ، اما نگاهش در پی حرزگی علفی است در اعماق خیال و باور. در مقام او نمی بایست سر قد بر آوردن که اگر چنین کنی، شاید که نگاهش در تو درآمیزد. اگر خواهان آن دست مسلح به قیچی نیستی می بایست که متین و محجوب سر بر زیر اندازی و آرام ذکر گوی . گاهی هم با نغمهء شاد و نسیم سحری می توانی برقصی و شاد باشی.
آن همگان که چنین ترش رویند بر باغبان آیا توانند که در مقام اعتراض درد سرد لبه قیچی را نادیده بگیرند؟ آیا در حضور بلند و سنگینش توانند که سخنی از جنس شجاعت بهم ببافند؟ این معترضان مغموم به یاد ندارند که باغبان پیر و استاد پیرترش چند بار آرایش باغ را برهم زدند و طرح نو در انداختند و جوانه های کوچک باور و اعتقاد را با میوهای شرین فصل مسموم طاغوت عوض کردند؟ آیا به یاد ندارند که حذف و ممنوعیت رشد افکار محصول شادی سالیانی است که خود در شوق آن آبیاری شدند و جان گرفتند؟ مگر گل با گل چه تفاوتی دارد و سلیقه باغبان با باغبان چه مقدار شبیه می ماند؟
باغ دوباره آشوب است و سبزینه رنگ رخسارش زرد و آب حیاتش گل آلود ناله از بی عدالتی بیل و قیچی و سم آفت کش می کند. ای وای که خانه خیال عده ای چنین ساده دل در پی سیلاب رود متعصب می رود تا ویران شود. طعم دود آتش هیزمهای تر و خشک تا پشت دیوار حاشا رفته است و دماغ چاق باغبان را پر کرده است.
باغبان مصمم و پر تلاش می کوشد تا ریشه های کهنه در خاک را آرام از بنیان بر کند و تنهء کرم زدهء درختان را ببرد تا شاید جوانه های تازه به ثمر رسیده اش آرام آرام قوت بگیرند و دوباره باغ را پر از عطر اعتقاد و اخلاص و لاله های گلگون کنند.

۱ نظر:

فربد طلایی گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.